شعر سنگ مزار جوان

1

من آن گل پرپر شده ی دست زمانم

بر سنگ مزارم بنویسید جوانم

مقصد نرسیده به سرآمد سفرم زود

این حادثه ی شوم کجا بود ندانم

2

ای مادر فرخنده نداری خبر از من

کز گردش ایام چه آمد به سر من

من تازه جوان بودم اندر چمن حسن

نشکفته فرو ریخت همه بال و پر من

3

گلی بودم نه وقت چیدنم بود

جوان بودم نه وقت مردنم بود

گلی بودم میان تازه گل ها

نه وقت زیر خاک افتادنم بود

4

نوگلی پرورده بودم خاک از دستم ربود

آنچنان در بر گرفت انگار در عالم نبود

سالها زحمت کشیدم تا گلی پرورده شد

ناگهان دست اجل این گل را از من ربود

5

بعد پرپر شدنت ای گل زیبا چه کنیم

ما به داغ تو جوان رفته ز دنیا چه کنیم

بهر هر درد دوائیست بجز داغ جوان

ما به داغی که بر آن نیست مداوا چه کنیم

6

گلی بودم به باغ زندگانی

شدم پرپر در ایام جوانی

گلی بودم نه وقت چیدنم بود

جوان بودم نه وقت رفتنم بود 

7

شقایق بودی و دیری نماندی

سرود زندگی را نیمه خواندی

زدی برقی و خاکستر شدی زود

عزیزان را به سوگ خود نشاندی

8

ببوسم دستت ای مادر که پروردی مرا ازاد

بیا بابا تماشا کن که فرزندت شده داماد

به حجله میروم شادان ولی دردی نهان دارم

به جای رخت دامادی ببین بر تن کفن دارم

9

در خلوت من نگاه سبزت جاریست

این قسمت بی تو بودنم اجباریست

با اینکه نمیشود کنارت باشم

یک ثانیه با تو بودنم کافیست

8

ای خاک چه خانه ها که ویران کردی

در ملک خودت تو غارت جان کردی

هر دانه ی قیمتی که امد به جهان

بردی و به زیر خاک پنهان کردی

11

از داغ جگرسوز تو زیبا پسر من

امد به سرم انچه نباید به سر من

تا جان بود اندر تنم ای گل

هرگز نرود روی خوشت از نظر من

12

پسرم خدا نگهدار,گل نو بهار عمرم

دیگه مادرت میدونه رسیده فصل خزونت

میدونی چه حسی دارم حس اون پرنده ای که

یه نفر بیاد و اتیش بکشه به اشیونش

13

دل ما در غمت کویر خشک و بی بر شد

پدر را قامت بشکست و خزان عمر مادر شد

خزان نورس غمی در قلب خواهر شد

غم جانسوز هجرانت همیشه با برادر شد

14

ما داغ فراق دیده بودیم

افسانه ی غم شنیده بودیم

اما غم تو جگر گداز است

دردیست که قصه اش دراز است

15

افتابی در جهان تابید و رفت

عمر کوتاهش جهان را دید و رفت

هیچکس از دست او رنجی ندید

او چرا از دست ما رنجید و رفت

16

هرکه باشی و ز هرجا برسی

اخرین منزل هستی این است

خاک در دیده بسی جان فرساست

سنگ بر سینه بسی سنگین است

17

کاش بودی تا دلم تنها نبود

تا اسیر غصه ی فردا نبود

کاش بودی تا فردا را باور کنی

بعد تو این زندگی زیبا نبود

18

شد فصل بهار و شدم از غصه هلاک

دارم جگری غمین و چشمی نمناک

گلها همه سر ز خاک بیرون کردند

وای از گل من که سر فرو برده به خاک

19

بر گور من گمشده ارام بگریید

ناکام شدم بر من ناکام بگریید

مادر نشدم کودک خود هیچ ندیدم

ای خلق بر این مادر ناکام بگریید