شعر سنگ مزار پدر

1

ان گنج نهان در دل خانه پدرم بود

هم تاج سرم بود و همی بال و پرم بود

هر جا که ز من نام و نشانی طلبیدند

آوازه  نامش سند  معتبرم  بود

2

نام زیبای پدر با سیم و زر باید نوشت

خوب و زیبا با عیار معتبر باید نوشت

برکت نان و نمک از همت والای او

این چنین گویم که نامش تاج سر باید نوشت

3

پدر جان یاد ان شبها که مارا شمع جان بودی

میان ناامیدیها چراغ جاودان بودی

برایت زندگانی گر چه یکسر رنج و سختی بود

بنازم همتت بابا که تا بودی صبور و مهربان بودی

4

پدرم دیده بسویت نگرانست هنوز

غم نادیدن تو بار گرانست هنوز

انقدر مهر و وفا بر دگران کردی تو

نام نیکت همه جا ورد زبانست هنوز

5

باورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی

ترک ما کردی و با خاک هم اغوش شدی

خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود

ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی

6

پدرم رفتی ولی لطف و مقامت ماندنی است

لب فرو بستی ولی شور کلامت ماندنی است

ز آدمی باقی نماند در جهان جز نام او

در میان ما همیشه نا نیکت ماندنی است

7

دگر بابا نمیباید کشیدن انتظارت را

به اب دیده باید شستنم سنگ مزارت را

تو شمع محفل ما بودی و ما نیز پروانه

تماشا کن پدر پروانه های داغدارت را

8

غم مرگ پدر کوچک غمی نیست

جگر میسوزد و درد کمی نیست

پدر زیبا گل باغ وجود است

که بی او زندگی جز ماتمی نیست

9

به قربانت شوم بابا که خوب و مهربان بودی

که با ایمان و اخلاص و صفای بیکران بودی

کشیدی رنج و سختی و غم افزون در این دنیا

بنازم همتت بابا که تا بودی صبور و مهربان بودی

10

رفت از سر ما سرور ما تاج سر ما

زحمت کش و مظلوم خدایا پدر ما

ماتمکده شد خانه ی ما بعد تو بابا

بشکست به یکباره فلک بال و پر ما

11

پدرم قامت تو تکیه گهی بود مرا

گفته هایت چو چراغی به رهی بود مرا

خنده هایت همه شادی و همه مهر و صفا

زندگی نامه ی تو چون شبهی بود مرا

12

این گوهر گمگشته به دنیا پدرم بود

هم تاج سرم بود و همی بال و پرم بود

با رفتن او کلبه ی قلبم شده خاموش

تنها نه پدر بود بلکه نور بصرم بود

13

پدر در سوگ تو دلهای ما پیوسته میگرید

سراپا همچو شمعی بی نفس اهسته میگرید

تویی در خاطر ناشاد ما در اخرین لحظه

به یادت چشم ما چون ساغر بشکسته میگرید

14

آنکس که مرا روح و روان بود پدر بود

آنکس که مرا مونس جان بود پدر بود

افسوس که رفت از سرم ان سایه ی رحمت

انکس که برایم نگران بود پدر بود

15

گرچه من دیگر نمیبینم گل روی تو را

خاطراتت را در این غمخانه مهمان میکنم

گوهر یکدانه ای نازنین بابای من

تا ابد یاد تو را در سینه پنهان میکنم

16

این مدفن مردیست که با صدق و صفا بود

بیزار ز نیرنگ و مبری ز ریا بود

در مدت عمر خود نیازُرد دلی را

در خصلت افتادگی انگشت نما بود

17

پدر اخر این دل مارا پریشان ساختی

درد خود را با دوای مرگ درمان کردی

بی تو ای پدر ندارد زندگی مهر و صفا

چون صفای کلبه ی ما را پنهان ساختی

18

از ملک جهان رفت به جنت پدر ما

برداشته شد سایه ی لطفش ز سر ما

افسرده نمیخواست دل همسر و فرزند

افسوس فلک کرد پر از غم جگر ما

19

ای سفر کرده به معراج بیادت هستیم

ای پدر ما همگی چشم به راهت هستیم

تو سفر کردی و اسود شدی از دوران

همه ماتم زده هر لحظه بیادت هستیم

20

روح پاکت با امیرالمومنین محشور باد

خانه ی قبرت ز الطاف خدا پر نور باد

ای چراغ زندگانی ای پدر یادت بخیر

خاطرت در باغ فردوس برین مسرور باد

21

گفتم که پدر رسم بزرگی نه چنین بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود

گفتا که مگو مصلحت حق چنین بود

22

ای دیده ببار چون پدر نیست دگر

آن سایه ی مهربان به سر نیست دگر

وان چهره ی پر تبسمش صد افسوس

چز ماتم و عکسی اثر نیست دگر

23

پدرم تاج سرم سوختم از درد جدایی

من که میمیرم ز هجران گر بیایی و نیایی

ای فلک بعد پدر سیر شدم از همه عالم

ای اجل منتظرم کی شود از در تو در آیی

24

پنهان به خاک گشت چو قد رسای تو

غمگین مباش در دل ما هست جای تو

از مرگ ناگهانیت ای نازنین پدر

بیگانه سوخت تا چه رسد اشنای تو

25

همیشه مونس و یارم پدر بود

به وقت غم مدد کارم پدر بود

چو پروانه بال و پرم اگر سوخت

ولی شمع شب تارم پدر بود

26

انیس رنج و حرمانم پدر بود

صفا بخش دل و جانم پدر بود

شب و روزم زِ رویش بود روشن

مه و خورشید رخشانم پدر بود

27

سکوتت مرا از خودم ترد کرد

وجود مرا مملو از درد کرد

پدر ای چراغ شب تار من

چرا دست تقدیر تو را سرد کرد

28

سوختی مانند شمع و آب گشتی ای پدر

رفتی و بهر همیشه خواب گشتی ای پدر

خنده داعم بر لبانت بود و چهره شاد و سرخ

لحظه ی اخر تو چون مهتاب گشتی ای پدر

رفتی و گلخانه و بستان ما غمخانه شد

من ندانم از کدامین باب رفتی ای پدر

29

پدرم یاد تو هرگز نرود از دل ما

مگر ان روز که در خاک شود منزل ما